آکادمی شعر پلیکان

به جان تو که از این دلشده کرانه مکن (2076)

- اندازه متن +

به جان تو که از این دلشده کرانه مکن
بساز با من مسکین و عزم خانه مکن

بهانه‌ها بمیندیش و عذر را بگذار
مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن

شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی
بده شراب و دغل‌های ساقیانه مکن

نظر به روی حریفان بکن که مست تواند
نظر به روزن و دهلیز و آستانه مکن

بجز به حلقه عشاق روزگار مبر
بجز به کوی خرابات آشیانه مکن

ببین که عالم دام است و آرزو دانه
به دام او مشتاب و هوای دانه مکن

ز دام او چو گذشتی قدم بنه بر چرخ
به زیر پای به جز چرخ آستانه مکن

به آفتاب و به مهتاب التفات مکن
یگانه باش و به جز قصد آن یگانه مکن

مکن قرار تو بی‌او چو کاسه بر سر آب
مگیر کاسه به هر مطبخی دوانه مکن

زمانه روشن و تاریک و گرم و سرد شود
مقام جز به سرچشمه زمانه مکن

مکن ستایش بر وی عتاب را بمپوش
مده قطایف و آن سیر در میانه مکن

ولی چه سود که کار بتان همین باشد
مگو به شعله آتش هلا زبانه مکن

بگو به هرچ بسوزی بسوز جز به فراق
روا نباشد و این یک ستم روانه مکن

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×