به من نگر به دو رخسار زعفرانی من (2077)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۱۴
-
اندازه متن
+
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من
به گونه گونه علامات آن جهانی من
به جان پیر قدیمی که در نهاد من است
که باد خاک قدمهاش این جوانی من
تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر
مدزد این دل خود را ز دلستانی من
بر این لبم چو از آن بخت بوسهای برسید
شکر کساد شد از قند خوش زبانی من
به گوشها برسد حرفهای ظاهر من
به هیچ کس نرسد نعرههای جانی من
بس آتشی که فروزد از این نفس به جهان
بسی بقا که بجوشد ز حرف فانی من
ز شمس مفخر تبریز تا چه دیدستم
که بیقرار شدستند این معانی من
تا چهره آن یگانه دیدم (1561)
تا چهره آن یگانه دیدم دل در غم بیکرانه دیدم
گفتی فرداست روز بازار بازار تو…
مولانا 
