آکادمی شعر پلیکان

بیا بیا که تو از نادرات ایامی (3075)

- اندازه متن +

بیا بیا که تو از نادرات ایامی
برادری پدری مادری دلارامی

به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد
گزاف نیست برادر چنین نکونامی

تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت
قبول می‌کنیش با کژی و با خامی

همی‌زیم به ستیزه و این هم از گولی‌ست
که تا مرا نکشی ای هوس نیارامی

به هیچ نقش نگنجی ولیک تقدیرا
اگر به نقش درآیی عجب گل‌اندامی

گهی فراق نمایی و چاره آموزی
گهی رسول فرستی و جان پیغامی

درون روزن دل چون فتاد شعلهٔ شمع
بداند این دل شب‌رو که بر سر بامی

مرادم آنکه شود سایه و آفتاب یکی
که تا ز عشق نمایم تمام خوش‌کامی

محال‌جوی و محالم بدین گناه مرا
قبول می‌نکند هیچ عالم و عامی

تو هم محال ننوشی و معتقد نشوی
برو برو که مرید عقول و احلامی

اگر ز خسرو جان‌ها حلاوتی یابی
محال هر دو جهان را چو من درآشامی

ور از طبیب طبیبان گوارشی یابی
مکاشفی تو بخوان خدا نه اوهامی

برآ ز مشرق تبریز شمس دین بخرام
که بر ممالک هر دو جهان چو بهرامی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×