بیزارم از آن لعل که پیروزه بود (596)
-
اندازه متن
+
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود
بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم از آن ملک که دریوزه بود
بیزارم از آن عید که در روزه بود
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود
بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم از آن ملک که دریوزه بود
بیزارم از آن عید که در روزه بود
حداء الحادی صباحا بهواکم فاتینا صدنا عنکم ظباء حسدونا فابینا
و تلاقینا ملاحا فی فناکم خفرات…
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست
ای…

