بیمن به زبان من سخن میآید (599)
-
اندازه متن
+
بیمن به زبان من سخن میآید
من بیخبرم از آنکه میفرماید
زهر و شکر آرزوی من میآید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
بیمن به زبان من سخن میآید
من بیخبرم از آنکه میفرماید
زهر و شکر آرزوی من میآید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
ای دل همه رخت را در این کوی انداز پیراهن یوسف است بر روی انداز
ماهی…
چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری مکش تو دامن خود را که شرط نیست…