بیگاه شد وز بیگهی من شادم (1187)
-
اندازه متن
+
بیگاه شد وز بیگهی من شادم
امشب قنق است یار فرخزادم
روز و شب دیگر است در عشق مرا
من زین شب و زین روز برون افتادم
بیگاه شد وز بیگهی من شادم
امشب قنق است یار فرخزادم
روز و شب دیگر است در عشق مرا
من زین شب و زین روز برون افتادم
رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بیپا…
از بهر تو صد بار ملامت بکشم گر بشکنم این عهد غرامت بکشم
گر عمر وفا…