تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش (1028)
-
اندازه متن
+
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی میخفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را…
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند…