تا یکی مهمان در آمد وقت شب (190-3)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۴/۱۹
-
اندازه متن
+
بخش ۱۹۰ – مهمان آمدن در آن مسجد
تا یکی مهمان در آمد وقت شب
کو شنیده بود آن صیت عجب
از برای آزمون میآزمود
زانک بس مردانه و جان سیر بود
گفت کم گیرم سر و اشکمبهای
رفته گیر از گنج جان یک حبهای
صورت تن گو برو من کیستم
نقش کم ناید چو من باقیستم
چون نفخت بودم از لطف خدا
نفخ حق باشم ز نای تن جدا
تا نیفتد بانگ نفخش این طرف
تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
چون تمنوا موت گفت ای صادقین
صادقم جان را برافشانم برین
نگار خوب شکربار چونست (358)
نگار خوب شکربار چونست چراغ دیده و دیدار چونست
عجب آن غمزه غماز چونست عجب آن…
مولانا 
