تو هر روزی از آن پشته برآیی (2708)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۹
-
اندازه متن
+
تو هر روزی از آن پشته برآیی
کنی مر تشنه جانان را سقایی
تو هر صبحی جهان را نور بخشی
که جان جان خورشید سمایی
مباد آن روز کز تو بازماند
دو دیدهای چراغ و روشنایی
تو دریایی و میگویی جهان را
درآ در من بیاموز آشنایی
لب و لنج کفوری را دریدی
بدان دریای امواج عطایی
گشادی چشم و گوش خاکیان را
همه حیران که چون بر میگشایی
گلوی جان بسوزید از حلاوت
چنین شیرین چنین حلوا چرایی
اگر چون آسیا گردم شب و روز
ز تو باشد که آب آسیایی
وگر این آسیا جوید سکونت
ز چرخ تو نمییابد رهایی
هر آن سنگی که در چرخش کشیدی
بیابد کان بیابد کیمیایی
به تو جنبد جهان جان جهانی
اگر چه او نداند که کجایی
میانگین امتیازات ۵ از ۵
گویند که عشق بانگ و نامست دروغ (1057)
گویند که عشق بانگ و نامست دروغ گویند امید عشق خامست دروغ
کیوان سعادت بر ما…
مولانا