آکادمی پلیکان

تو هر روزی از آن پشته برآیی (2708)

- اندازه متن +

تو هر روزی از آن پشته برآیی
کنی مر تشنه جانان را سقایی

تو هر صبحی جهان را نور بخشی
که جان جان خورشید سمایی

مباد آن روز کز تو بازماند
دو دیده‌ای چراغ و روشنایی

تو دریایی و می‌گویی جهان را
درآ در من بیاموز آشنایی

لب و لنج کفوری را دریدی
بدان دریای امواج عطایی

گشادی چشم و گوش خاکیان را
همه حیران که چون بر می‌گشایی

گلوی جان بسوزید از حلاوت
چنین شیرین چنین حلوا چرایی

اگر چون آسیا گردم شب و روز
ز تو باشد که آب آسیایی

وگر این آسیا جوید سکونت
ز چرخ تو نمی‌یابد رهایی

هر آن سنگی که در چرخش کشیدی
بیابد کان بیابد کیمیایی

به تو جنبد جهان جان جهانی
اگر چه او نداند که کجایی

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×