دلتنگم و دیدار تو درمان منست (321)
-
اندازه متن
+
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگِ رُخت زمانه زندانِ منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غمِ هجران تو بر جان منست
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگِ رُخت زمانه زندانِ منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غمِ هجران تو بر جان منست
گر من به در سرای تو کم گذرم از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود…
چند قبا بر قد دل دوختم چند چراغ خرد افروختم
پیر فلک را که قراریش نیست…

