آکادمی شعر پلیکان

دوش می گفت جانم کی سپهر معظم (1655)

- اندازه متن +

دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
بس معلق زنانی شعله‌ها اندر اشکم

بی‌گنه بی‌جنایت گردشی بی‌نهایت
بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم

گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش
هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم

صورتت سهمناکی حالتت دردناکی
گردش آسیاها داری و پیچ ارقم

گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس
کو بهشت جهان را می کند چون جهنم

در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی
سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم

او نهانی است یارا این چنین آشکارا
پیش کرده است ما را تا شود او مکتم

کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان
گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم

چون تن خاکدانت بر سر آب جانت
جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم

در تتق نوعروسی تندخویی شموسی
می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم

خاک از او سبزه زاری چرخ از او بی‌قراری
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم

عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی
عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم

باد پویان و جویان آب‌ها دست شویان
ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم

بحر با موج‌ها بین گرد کشتی خاکین
کعبه و مکه‌ها بین در تک چاه زمزم

شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن
که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×