آکادمی پلیکان

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم (1625)

- اندازه متن +

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم
ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم

ز ره زیاده‌جویی به طریق خیره‌رویی
بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم

همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد
من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم

چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد
سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم

چو بر اوش رحم آید خبرش کند که بنشین
بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم

اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر
همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم

نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی
نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم

خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او
بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم

تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر
رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×