دی بنده بر آن قمر جانی شد (705)
-
اندازه متن
+
دی بنده بر آن قمر جانی شد
یک نکته بگفت و بحث را بانی شد
میخواست که مدعاش ثابت گردد
ثابت نشد آن و مدعی فانی شد
دی بنده بر آن قمر جانی شد
یک نکته بگفت و بحث را بانی شد
میخواست که مدعاش ثابت گردد
ثابت نشد آن و مدعی فانی شد
افتاد دل و جانم در فتنه طراری سنگینک جنگینک سر بسته چو بیماری
آید سوی بیخوابی…
مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی