زان روز که چشم من به رویت نگریست (340)
-
اندازه متن
+
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
اندر سر من نبود جز رای صلاح اندر شب و روز پاک جویای صلاح
امسال چنانم…
بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید…

