زان روز که چشم من به رویت نگریست (340)
-
اندازه متن
+
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
میدان که درون تو مثال غاریست واندر پس آنغار عجب بازاریست
هرکس یاری گرفت و کاری…