زلف تو به حسن ذوفنونها برزد (726)
-
اندازه متن
+
زلف تو به حسن ذوفنونها برزد
در مالش عنبر آستینها برزد
مشکش گفتم از این سخن تاب آورد
در هم شد و خویشتن زمینها برزد
زلف تو به حسن ذوفنونها برزد
در مالش عنبر آستینها برزد
مشکش گفتم از این سخن تاب آورد
در هم شد و خویشتن زمینها برزد
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
…
ای دیده تو از گریه زبون مینشوی ای دل تو این واقعه خون مینشوی
ای جان…