آکادمی شعر پلیکان

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی (3064)

- اندازه متن +

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی
چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی

عجب به خواب چه دیده‌ست دوش این دل من
که هست در سرم امروز شور و صفرایی

ولی دلم چه کند چون موکلان قضا
همی‌رسند پیاپی به دل ز بالایی

پرست خانه دل از موکل عجمی
که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی

بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی
گریز نیست وگر هست کو مرا پایی

جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه
روان و رقص کنانیم تا به دریایی

اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار
قدم قدم بودش در سفر تماشایی

چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت
به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی

هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان
خبر ندارد کو را نماند فردایی

غلام عشقم کو نقد وقت می‌جوید
نه وعده دارد و نه نسیه‌ای و نی رایی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×