آکادمی پلیکان

ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی (3043)

- اندازه متن +

ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی
ز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونی

شکست کشتی صبرم هزار بار ز موجت
سری برآر ز موجی که موج قلزم خونی

که خون بهینه شرابست جگر بهینه کبابست
همین دوم تو فزون کن که از فزونه فزونی

چو از الست تو مستم چو در فنای تو هستم
چو مهر عشق شکستم چه غم خورم ز حرونی

برون بسیت بجستم درون بدیدم و رستم
چه میل و عشق شدستم به جست و جوی درونی

دلی ز من بربودی که دل نبود و تو بودی
چه آتشی و چه دودی چه جادوی چه فسونی

نمای چهره زیبا تو شمس مفخر تبریز
که نقش‌ها تو نمایی ز روح آینه گونی

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×