سرسبز بود خاک که آبش یار است (345)
-
اندازه متن
+
سرسبز بود خاک که آبش یار است
خاصّه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بیخبر است
خوش بیخبر است از آنکه زو هشیار است
سرسبز بود خاک که آبش یار است
خاصّه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بیخبر است
خوش بیخبر است از آنکه زو هشیار است
از بامدادان ساغری پر کرد خوش خمارهای چون فرقدی عرعرقدی شکرلبی مه پارهای
آن نرگس سرمست…
آن کس که بر آتش جهانم بنهاد صد گونه زبانه بر زبانم بنهاد
چون شش جهتم…

