فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو (1576)
-
اندازه متن
+
فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو
همخرقهٔ روح را بیگانه مگو
دریای محیط را تو پیمانه مگو
او داند نام خود تو افسانه مگو
فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو
همخرقهٔ روح را بیگانه مگو
دریای محیط را تو پیمانه مگو
او داند نام خود تو افسانه مگو
آنجا بنشین که همنشین مردانند تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان…
آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست سخت روان میرود سرو خرامان کیست
حلقه آن…

