لطفی که مرا شبانه بنواختهای (1792)
-
اندازه متن
+
لطفی که مرا شبانه بنواختهای
امروز چو زلف خود پس انداختهای
چشم تو ز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداختهای
لطفی که مرا شبانه بنواختهای
امروز چو زلف خود پس انداختهای
چشم تو ز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداختهای
میآید گرگ نزد ما وقت سحر هم فربه میرباید و هم لاغر
تا چند کنی خرخر…
بیکار شدم ای غم عشقت کارم در بیکاری تخم وفا میکارم
من صورت وصل میتراشم شب…

