لطفی که مرا شبانه بنواختهای (1792)
-
اندازه متن
+
لطفی که مرا شبانه بنواختهای
امروز چو زلف خود پس انداختهای
چشم تو ز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداختهای
لطفی که مرا شبانه بنواختهای
امروز چو زلف خود پس انداختهای
چشم تو ز می مست و من از چشم تو مست
زان مست بدین مست نپرداختهای
برخیز و به نزد آن نکونام درآی در صحبت آن یار دلارام درآی
زین دام برون…
ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی میخانهها برهم زدی تا سوی میدان تاختی
چون…