ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست (407)
-
اندازه متن
+
ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن
کس نیست به غیر از او در این جمله جهان نی زشت و نه نیکو و نه پیدا…

