من زان جانم که جانها را جانست (418)
-
اندازه متن
+
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم
همچو سایه…
یا وَلی نِعمَتی وَ سُلطانی سابِقالحُسنُ ما لَهُ ثانی
انت بحر تحیط بالدنیا مدمن جوهر و…