هر روز به نو برآید آن دلبر مست (444)
-
اندازه متن
+
هر روز به نو برآید آن دلبر مست
با ساغر پرفتنهٔ پرشور بدست
گر بستانم قرابهٔ عقل شکست
ور نستانم ندانم از دستش رست
هر روز به نو برآید آن دلبر مست
با ساغر پرفتنهٔ پرشور بدست
گر بستانم قرابهٔ عقل شکست
ور نستانم ندانم از دستش رست
دل آمد و گفت هست سوداش دراز شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد…
یاری که به حسن از صفت افزونست در خانه درآمد که دل تو چونست
او دامن…