و هو معکم از او خبر میآید (837)
-
اندازه متن
+
و هو معکم از او خبر میآید
در سینه از این خبر شرر میآید
زانی ناخوش که خویش نشناختهای
چون بشناسی دگر چه در میآید
و هو معکم از او خبر میآید
در سینه از این خبر شرر میآید
زانی ناخوش که خویش نشناختهای
چون بشناسی دگر چه در میآید
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
…
مخسب ای یار مهمان دار امشب که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب…

