پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا (245)
-
اندازه متن
+
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا
اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه…
صنما بیار باده بنشان خمار مستان که ببرد عشق رویت همگی قرار مستان
می کهنه را…