آکادمی شعر پلیکان

چهرهٔ زرد مرا بین و مرا هیچ مگو (2217)

- اندازه متن +

چهرهٔ زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
دردِ بی‌حد بنگر، بهر خدا هیچ مگو

دلِ پرخون بنگر، چشمِ چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر، چون و چرا هیچ مگو

دیٖ خیال تو بیامد به در خانهٔ دل
در بزد گفت: «بیا، در بگشا، هیچ مگو»

دست خود را بگزیدم که فِغان از غم تو
گفت: «من آن توام، دست مخا، هیچ مگو

تو چو سُرنای منی، بی‌لب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم، ز نوا هیچ مگو»

گفتم: «این جان مرا، گرد جهان چند کشی؟»
گفت: «هر جا که کشم زود بیا، هیچ مگو»

گفتم: «ار هیچ نگویم تو روا می‌داری؟
آتشی گردی و گویی که درآ، هیچ مگو؟»

همچو گل خنده زد و گفت: «درآ تا بینی
همه آتش سمن و برگ و گیا، هیچ مگو»

همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفت:
«جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو»

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×