گر باد بر آن زلف پریشان زندت (371)
-
اندازه متن
+
گر باد بر آن زلف پریشان زندت
مه طال بقا از بن دندان زندت
ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح
گر زانچه دلم چشیده بر جان زندت
گر باد بر آن زلف پریشان زندت
مه طال بقا از بن دندان زندت
ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح
گر زانچه دلم چشیده بر جان زندت
آتش افکند در جهان جمشید از پس چار پرده چون خورشید
خنک او را که شد…
ما دو سه مست خلوتی جمع شدیم این طرف چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
…

