گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد (795)
-
اندازه متن
+
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی و اندر سماع ما را از نای و دف…
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل…