گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد (795)
-
اندازه متن
+
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
بنمای بمن رخ ای شمع طراز تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز
تا با…
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

