گفتم روزی که من به جانم با تو (1581)
-
اندازه متن
+
گفتم روزی که من به جانم با تو
دیگر نشدم بتا همانم با تو
لیکن دانم که هرچه بازم ببری
زان میبازم که تا بمانم با تو
گفتم روزی که من به جانم با تو
دیگر نشدم بتا همانم با تو
لیکن دانم که هرچه بازم ببری
زان میبازم که تا بمانم با تو
اندک اندک راه زد سیم و زرش مرگ و جسک نو فتاد اندر سرش
عشق گردانید…
هر چند دلم رضا او میجوید او از سر شمشیر سخن میگوید
خون از سر انگشت…

