گفتم که به من رسید دردت بمزید (796)
-
اندازه متن
+
گفتم که به من رسید دردت بمزید
گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید
گفتم که دلم خون شد از دیده دوید
گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید
گفتم که به من رسید دردت بمزید
گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید
گفتم که دلم خون شد از دیده دوید
گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید
خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری
…
اگر سرمست اگر مخمور باشم مهل کز مجلس تو دور باشم
رخم از قبلهٔ جان نور گیرد…