گفتی چونی بنده چنانست که هست (393)
-
اندازه متن
+
گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه میشد درختهای حقایق از آن بهار چه میشد
دل…
زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش
در شام…