خیره میشوم به تو که بر دامنم…
-
اندازه متن
+
مانند ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترس یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
مانند ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترس یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
او دو زن دارد یکی بر روی تختش می خوابد دیگری بر روی بستر رویایش او دو زن دارد که…
چشمهایی هستند که نور را نمیبینند خاطراتی، که به یاد نمیآیند لبخندهایی که لذتی نمیبخشند اشکهایی که دردی را نمیشویند!…

