آمد به تن من و به دل کرد نشست
-
اندازه متن
+
آمد به تن من و به دل کرد نشست
هر غم که بیندیشی و هرگونه شکست.
زآن روی که من به دوست می دادم دست
با جمله دلم شکست وز او دل نگسست.
آمد به تن من و به دل کرد نشست
هر غم که بیندیشی و هرگونه شکست.
زآن روی که من به دوست می دادم دست
با جمله دلم شکست وز او دل نگسست.
بودم چو تو من نیز در آزار قفس وز دور همه گوش بر آوای جرس
ای…
گویند به پردهام چرا حرف از او چون دارمش آشکار باخيل عدو
دریاست مرا سخن به…

