گوهر چه بود به بحر او جز سنگی (1942)
-
اندازه متن
+
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی
مگذار که غصه در میانت گیرد یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان…
سپاس آن عدمی را که هستِ ما بربود ز عشقِ آن عدم آمد جهانِ جان به وجود

