دوش آمده بود از سر لطفی یارم (1232)
-
اندازه متن
+
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
من غیر ترا گزین ندارم چکنم درمان دل حزین ندارم چکنم
گوئیکه ز چرخ تا بکی…
برنشین ای عزم و منشین ای امید کز رسولانش پیاپی شد نوید
دود و بویی میرسد…