دوش آمده بود از سر لطفی یارم (1232)
-
اندازه متن
+
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
از عمر که پربار شود هردم من وز خویش که بیزار شود هردم من
این گلشن…
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم…

