دی چشم تو رای سحر مطلق میزد (706)
-
اندازه متن
+
دی چشم تو رای سحر مطلق میزد
روی تو ره گنبد از رق میزد
تا داشتی آفتاب در سایهٔ زلف
جان بر صفت ذره معلق میزد
دی چشم تو رای سحر مطلق میزد
روی تو ره گنبد از رق میزد
تا داشتی آفتاب در سایهٔ زلف
جان بر صفت ذره معلق میزد
چون دل جانا بنشین بنشین چون جان بیجا بنشین بنشین
بلکا دلکا کم کن یغما ای…
خداوندا زکات شهریاری ز من مگذر شتاب ار مهر داری
هلا آهستهتر ای برق سوزان که…

