آن چشم که خون گشت غم او را جفت است (125)
-
اندازه متن
+
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کو کی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کو کی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
تلخی نکند شیرینذقنم خالی نکند از می دهنم
عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من…
مست توام نه از می و نه از کوکنار وقت کنارست بیا گو کنار
برجه مستانه…

