آمد سحر و مراست مصحف در پیش
-
اندازه متن
+
آمد سحر و مراست مصحف در پیش
آنگاه چراغی چو چراغ دل خویش
ورد سحر اهل دلش، همره باد
یارب تو بپرهیزش از هر کم و بیش
آمد سحر و مراست مصحف در پیش
آنگاه چراغی چو چراغ دل خویش
ورد سحر اهل دلش، همره باد
یارب تو بپرهیزش از هر کم و بیش
آن وقت که گلها به چمن میخندند از بین هزار گل یکی برکندند
این با که…
آب آمد و کشتگاه سیراب نکرد صبح آمد و بیدار کس از خواب نکرد
هیهات! که…

