آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
-
اندازه متن
+
آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
دیدم که به دریایم و موجم بر بود
گفتم که: سزای نگه این است که هست
گفتا که: بلای چشم، این بود که بود
آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
دیدم که به دریایم و موجم بر بود
گفتم که: سزای نگه این است که هست
گفتا که: بلای چشم، این بود که بود
گر با کم روزگار سازم چه غم است. با او همه کاهش و فزونی به هم است.
گفتم : همهام عشق ، غم آلود گذشت گفتا : همه را از آتش این دود گذشت

