آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
-
اندازه متن
+
آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
دیدم که به دریایم و موجم بر بود
گفتم که: سزای نگه این است که هست
گفتا که: بلای چشم، این بود که بود
آوخ زنگه کردن آن چشم کبود
دیدم که به دریایم و موجم بر بود
گفتم که: سزای نگه این است که هست
گفتا که: بلای چشم، این بود که بود
ای رفته ز بس خیال بیهوده به خواب و افکنده ترا کار جهان در تک و تاب
میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم…