با دل به سفر شدم پی درمانی
-
اندازه متن
+
با دل به سفر شدم پی درمانی
بردم ره از خانه سوی ویرانی
دل گفت چه می بینی؟ گفتم به رهی
مجنونی و در قفای او نادانی
با دل به سفر شدم پی درمانی
بردم ره از خانه سوی ویرانی
دل گفت چه می بینی؟ گفتم به رهی
مجنونی و در قفای او نادانی
جاده خاموش است، هر گوشه ای شب، هست در جنگل. تیرگی صبح از پی اش تازان رخنه ای بیهوده می…
دیوی دیدم نشسته با دیوی تنگ این بر کف ساغریش، آن برکف سنگ
درویشی در آرزوی…

