دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم
-
اندازه متن
+
دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم،
با اینهمه از غمت ز بنیاد شدم
خواهی بشکن خواهی آنرا مشکن
بر باد شدم، تو را چو از یاد شدم
دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم،
با اینهمه از غمت ز بنیاد شدم
خواهی بشکن خواهی آنرا مشکن
بر باد شدم، تو را چو از یاد شدم
میخواست گره گشاید از زلف دراز با کار فروبسته ی من کرد آغاز،
گفتم که از…
جوشی که چرا چشم به من دوختهای خندی که چه خوش مهرم اندوختهای؟
آموختم از تو…

