دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم
-
اندازه متن
+
دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم،
با اینهمه از غمت ز بنیاد شدم
خواهی بشکن خواهی آنرا مشکن
بر باد شدم، تو را چو از یاد شدم
دل سنگ شد و سنگ چو فولاد شدم،
با اینهمه از غمت ز بنیاد شدم
خواهی بشکن خواهی آنرا مشکن
بر باد شدم، تو را چو از یاد شدم
گفتند به مرغ: ای اسیر خانه جان را چه کنی در سرکار دانه؟
مرغ آه برآورد:…
گفت از منت ار هوای یاری باشد بر صبر اگر دل بگماری، باشد
گفتم: چو به…