گفتم: به خرامیدن، بالاش نکوست.
-
اندازه متن
+
گفتم: به خرامیدن، بالاش نکوست.
غم گفت: مرا سیه چلیپاش نکوست
عقل آمد و گفت : این چه غوغاست که هست
دل گفت: هر آنچه هست گو باش، نکوست
گفتم: به خرامیدن، بالاش نکوست.
غم گفت: مرا سیه چلیپاش نکوست
عقل آمد و گفت : این چه غوغاست که هست
دل گفت: هر آنچه هست گو باش، نکوست
بنوشته به روی هر در از هشت درش در ناحیه ی بهشت با آب زرش
زاین…
در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:…