گفتم چو شبم دراز آمد چون راه
-
اندازه متن
+
گفتم چو شبم دراز آمد چون راه
گفتا چو برفت شب، ره آید کوتاه
گفتم که به کاروان گرم نشناسند
گفتا: تو به راه خویش می دار نگاه
گفتم چو شبم دراز آمد چون راه
گفتا چو برفت شب، ره آید کوتاه
گفتم که به کاروان گرم نشناسند
گفتا: تو به راه خویش می دار نگاه
جان با تن من دوش به دعوا افتاد این زاو گله کرد و این گله زاو بگشاد
آمد به برم دوش نگارم سرکش، گفتا چه ببایدت که دل داری خوش؟
گفتم دستت. گفت…

