گفت ابر بهار با گل ای شاهد باغ!
-
اندازه متن
+
گفت ابر بهار با گل ای شاهد باغ!
از خونت برجبین که بگذاشته داغ؟
گل گفت: دلم چو با زبان گشت یکی
زینگونه بر افروخت مرا همچو چراغ
گفت ابر بهار با گل ای شاهد باغ!
از خونت برجبین که بگذاشته داغ؟
گل گفت: دلم چو با زبان گشت یکی
زینگونه بر افروخت مرا همچو چراغ
با دل به همه زیر و زبر تاختهام گر یافته ام وگرنه خود باختهام
گر شعرم…
از گونه چو صبح، سرخی انگیخته بود، با موی سیه، به شب در آمیخته بود
دانستم…