جامی است نهاده کله‌ی مرده در آن

جامی است نهاده کله‌ی مرده در آن
وآنگه مزه ای خورده و ناخورده در آن

ما گرسنگانیم و چو گرگ از همه سو
از بهر دریدنیم بر هم نگران

بسیار ز کوی خود نشانم دادی

بسیار ز کوی خود نشانم دادی
صد وعده به خوی مهربانم دادی

از من همه چیز بردی و تاوان را
از جانم آتش به زبانم دادی

گویند که ما را به دست دگران

گویند که ما را به دست دگران
می گیر و خلافی نه مرا نیز در آن

گر زانکه چو آن شوخم دل سنگین بود
چون وی به زیان کس نبودم نگران

راهت بنمودم و به ره باز شدی

راهت بنمودم و به ره باز شدی
آنگاه به راه در تک و تاز شدی

چون سازم اگر من به سمرقندت راه
بنمودم و تو بسوی اهواز شدی

می‌خواند مرغ شب به زیر باران

می‌خواند مرغ شب به زیر باران
بر می‌شود آوای خوش دلداران

می سوزد هر خرمن اما دل من
می سوزد در هوای آن بیماران

ابجد چو تا با منی مرو با دگران

ابجد چو تا با منی مرو با دگران
کم باش زبودن به نبودن نگران

دانی که قرار خوبی و زشتی چیست؟
بر پاس دمی فرصت باقی گذران

با خم گفتم چیست که خاموش شدی

با خم گفتم چیست که خاموش شدی،
نادیده هنوز اربعین، گوش شدی؟

خم گفت تو را دیدم کز من شب دوش
یک بوسه ستانیدی و در جوش شدی

آوای تو نیست آنکه گویند بخوان

آوای تو نیست آنکه گویند بخوان
مویند اگر وگر نمویند بخوان

با خلق زمانه دل یکی دار نخست
وآنگاه چو جویند و نجویند بخوان

سرتاسر این جهان همه جانوران

سرتاسر این جهان همه جانوران
گرگان و سگان چند درهم نگران

خواهی که بدانی چه کس آزاده بزیست
آنی که به ما بود و نه او بادگران

گفتم زمن ای مهوش چون سیر شدی

گفتم زمن ای مهوش چون سیر شدی
گشتی زمن آنقدر که دلگیر شدی؟

گفت از تونه سیرم من و نه دلگیرم
عاشق تو در این میان ولی پیر شدی!