تاریکی: مامان و بابا تاریکی: برادرامه
-
اندازه متن
+
تاریکی: مامان و بابا
تاریکی: برادرامه
تاریکی مثل یه بچه
آویزون از شونههامه
کپههای چوب کبریت
رشتهکوه شدن تو خونهم
میون این همه قله
من مث دره میمونم
هر یه کبریت یه دقیقه ست
میسوزه میگذره میره
روشنی کوتاهه اینجا
پشت همدیگه میمیره
مث پوست کندن سیبه
پوست به سیب برنمیگرده
من جوونیمو سوزوندم
اما خونهم هنو سرده
یا شبیه رگ میمونه
وقتی تیغو روش کشیدی
تا حالا خونی به هیچ رگ…
من ندیدم، تو چی؟ دیدی؟
کاشکی تو این بوق ممتد
یه صدای آشنا بود
پشت این همه شلوغی
یه نفر به فکر ما بود
□
یه اتاق خالیام من
تو تنم میپیچه جیغِ –
– تلفن دائم بهجا خون
تیغو میکشم رو دستم
مث یه صدای ممتد
بوق سرخ میپاشه بیرون
پوریا پلیکان