این قافلهٔ عمر عجب میگذرد (66)
-
اندازه متن
+
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
حکایت (41) چنین گویند که عبدالله طاهر یکی را از بزرگان سپاه خویش باز داشته بود، هر چند در…
حکایت 26 : گویند روزی حکیمی پسر خویش را پند میداد گفت «ای پسر ، اسپ دوست دار و کمان…

