دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود (78)
-
اندازه متن
+
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
حکایت 8 : روزی نوشینروان به باغ سرای اندر، حجام را بخواند تا موی بردارد. چون حجام دست بر سر…
حکایت 36: شنیدم که بوعبدالله خطیب مودب امیر ابوالعباس بود برادر فخرالدوله، بر منظره نشسته بود، و امیر ابوالعباس کودک بود…

