نتوان دل شاد را به غم فرسودن (148)
-
اندازه متن
+
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
در دهر هر آنکه نیمنانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود…
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی
…

