در سنبلش آویختم از روی نیاز (22)

در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز

گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش‌ آویز، نه در عمر دراز

مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرس (23)

مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرس
اسرار کرَم ز خواجهٔ قنبر پرس

گر طالب فیض حقّ به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس

چشم تو که سِحرِ بابِل است استادش (24)

چشم تو که سِحرِ بابِل است استادش
یا رب که فسون‌ها برواد از یادش

آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویزهٔ دُرّ ز نظم حافظ بادش

ای دوست دل از جفای دشمن درکش (25)

ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش

با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش

ماهی که نظیر خود ندارد به جمال (26)

ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین‌خال

در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل (27)

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشیدرُخی طلب کن و سایهٔ گل

لب باز مگیر یک زمان از لب جام (28)

لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام

در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام

در آرزوی بوس و کنارت مُردم (29)

در آرزوی بوس و کنارت مُردم
وز حسرت لعل آبدارت مُردم

قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مُردم

عمری ز پی مراد ضایع دارم (30)

عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم

با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم

من حاصل عمر خود ندارم جز غم (31)

من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق، ز نیک و بد ندارم جز غم

یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم